عسلعسل، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

عسل

عکس تولد

فقط چهار تا عکس از تولد عسلو دارم هر وقت عکسا به دستم رسیدن دوباره میذارم                                                   ...
19 خرداد 1390

شغل آینده

مدتیه  عسل به فکر اینه که وقتی بزرگ شد کارتون بسازه و شدیییییییییدا هم به این کار علاقه نشون میده دیشب گفت مامان من شبا فکر می کنم برای همین هم خوابم میگیره ازش پرسیدم چه فکری؟ گفت برای کارتونی که میخوام بعدا بسازم فکر میکنم تو کارتونم بن تن (Ben Ten) هست باربی هم هست بن تن دیگه نمی جنگه فقط یه خورده شاید بجنگه اما مهربون میشه و باربی و بن تن به هم عاشق میشن!! یه کارتون دیگه می سازم که زوزو و لولیتا و باربی و سیندرلا و پری دریایی و سفید برفی و لیلی و ملیکا و آنیتا و  ... باشن گفتم خودتم هستی؟ گفت آره دیگه من همون باربیم گفتم همه ازدواج میکنن گفت نه مامان فقط باربی با بن تن!!!! گفتم پس من چی؟ منم تو کارتونتم ؟ گفت نه مامان آخه ت...
19 خرداد 1390

باربی چاق

تا حالا کسی شنیده که باربی چاقه؟ عسلم حدود چهل تا باربی داره بعضیاشو من خریدم بعضیاش کادو و بعضیاشو همراه خودش خریدم اما او فقط با ده تاشون بازی میکنه میگه بقه ی باربی ها چاقن!!!!! هر وقت هم که باهاl میاد اول باربی ها رو یکی یکی چک می کنه و اونی رو که از همه لاغرتره(ظریفتره) انتخاب میکنه بعضی وقتا هم میگه نمی خوام همشون چاقن امروز هم لباس چین دار تن یه باربی کرده و نق میزنه که مامان چقدر این باربی بالاش  و شکمش و پاهاش چاقن!!!  
19 خرداد 1390

کلاس اول دبستان

وبلاگ تربچه رو خوندم و رفتم توی عالم بچگی و دبستان ، یادمه روز اول مدرسم کلاس اول بود که مارا به صف کردن خواهر بزرگترم شهلا میرفت کلاس دوم من توی صف میخواستم به نفرات پشت سرو و جلوی روم بگم که اسم کتابای امسالمون چیه اما حساب رو یادم می رفت و هی از تو صف میرفتم بیرون و سراغ خواهرم تو صف دومی ها و ازش می پرسیدم شهلا چی بود؟ اون بیچاره هم هی می گفت حساب منم بدوبدو میرفتم به اولیها میگفتم آخی یادش به خیر
17 خرداد 1390

آب ریخت

من از دکتر پرسیدم که چه موقع باید عسلو از پوشک بگیرم ایشون هم گفتن بهترین سن دو سالگیه چون اونموقع ذهنشون در این مورد کاملتره من هم تا دو سالگی عسلو پوشک کردم و هیچ تلاشی هم برای کنار گذاشتن پوشک نکردم بعد از تولد دو سالگیش ما خونمونو عوض کردیم یه روز صبح عسل رفت توی پاگرد و روی پله نشست(ما منتظر کسی بودیم) و من پوشکشو در آوردم چند دقیقه بعد عسل یهو گفت مامان آب ریخت من دویدم و دیدم بچم دسشویی کرده چون تا اونموقع براش اتفاق نیفتاده بود فکر کرده آب داره می ریزه و همین شد غیر از یک مورد که حالش خوب نبود دیگه هیچ وقت عسل توی تشکش یا توی خونه دسشویی نکرده.
16 خرداد 1390

نفس من عسل

امروز وبلاگ نفس منو خوندم و متوجه شدم دخترشون هلنا  که پنج روزه به دنیا اومده تو دستگاهه خدا کمکشون کنه و عروسکشونو سالم تو  آغوششون بگیرن عسلم عروسکم جیگرم عشقم یهو یاد پنج سال پیش افتادم که تو هم نیومده رفتی تو دستگاه وحشتناک بود محمد یا گریه میکرد و یا سر سجاده بود .............. برای همین هم امشب موقع خواب یه عالمه نازت کردم و بوسیدمت و کلی لوست کردم عروسک خداروشکر که سالمی و خداروشکر که هستی دوست دارم  نه  عاااااااااااااااااااااششششششششقتم   ...
16 خرداد 1390

عسل عجول

عسلم ، هشت ماه و یک هفتگی به دنیا اومدی این عجله هم نتیجه ی پاره شدن کیسه ی آب بود(تقریبا غروب اول خرداد 85  حدودا نیم ساعت بعد از رفتن خاله زینب و عمو علیرضا) من و محمد( بابا )خیلی وحشت کردیم چون بجز یک هفته ی اول بارداری که نمیدونستم باردارم بقیه ی مدت بارداری رو استراحت مطلق بودم (چون قبلا یه نی نی رو سقط کرده بودم ) بجز چند مورد (مثلا رفتن به مطب خانم دکتر هاله قانع و آقای دکتر صاحب نسق و سونوگرافی و یکی دو مورد متفرقه) اصلا از خونه بیرون نرفتم همش باهات حرف میزدم و ازت خواهش میکردم که سالم بمونی و دختر باشی و به خدا هم التماس میکردم که تو رو سالم بهمون هدیه کنه حالا درک میکنی که وقتی فهمیدم کیسه آب پاره شده چه حسی داشتم؟ آره حس...
14 خرداد 1390

عسل در پارک ارم

امروز (سیزدهم خرداد نود) من و عسل و شوهرم رفتیم پارک ارم قلعه ی سحر آمیز                           ...
14 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل می باشد