عسلعسل، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

عسل

خواهش از خدا

خدایا: خدایا دوست دارم عسل همیشه شاداب و موفق باشه دوست دارم هیچ وقت نگران مدرسه یا درس خوندنش نباشم و درست درس خوندن و به موقع مطالعه کردن رو بلد بشه و ازش لذت ببره دوست دارم همیشه سلامت و شاداب باشه دوست دارم در امنیت کامل و با عشق خانواده و فامیل و آشنایان بزرگ بشه دوست دارم به یک دانشگاه خوب بره دوست دارم یک رشته ی خوب انتخاب کنه و درسش رو بخونه دوست دارم یک کار خوب با امنیت کامل شغلی داشته باشه دوست دارم یک انتخاب عالی برای ازدواج داشته باشه و همانطور که خودش هم دوست داره بهش یک دختر فوق العاده مثل خودش بدی خدایا می دونم که در توانت هست چون هیچ چیزی عجیب تر از رشد یک بچه در شکم مادرش نیست که تو اونو انجام میدی پس خوا...
14 ارديبهشت 1390

حمام

عسلم کوچولوی کوچولو بود (هنوز دو ماهه نشده بود)که دوست عزیزم سیمین اومد خونمون تا عسلو ببره حمام چون عسل خیلی ریز بود اما عسل خواب بود سیمین لباساشو تو خواب درآورد به امید این که عسل بیدار میشه اما او بیدار نشد دوباره سیمین گفت اشکالی نداره آروم آب ولرم به بدنش میزنم  بیدار میشه جالب اینه که نه تنها اولش بلکه تا آخر حمام حتی بعد از حمام و پوشیدن لباساش عسل لحظه ای هم بیدار نشد و به خوابش تا یکی دو ساعت بعد از حمام ادامه داد  
14 ارديبهشت 1390

عسلم 5 ساله میشه

خیلی می ترسم آخه میگن اگر تا قبل از 5 سالگی  بازی های هدفمند و آموزش های خاصی به بچه یاد  بدیم  کمک بزرگی به بچه می کنیم تا در آینده فهم و درک بالاتری از نظر یادگیری داشته باشه  یعنی فقط چند روز دیگه فرصت دارم تا روی عسل کار کنم اما من توی این 5 سال اکثر مواقع کار داشتم و الان هم نگران آینده ی عسلم خدا کنه هیچ مشکلی تو یادگیری و خلاقیت پیدا نکنه
14 ارديبهشت 1390

اخراج

سلام یکشنبه عسل رو با خودم بردم سر کلاس چون کسی نبود که اونو نگهداره . به عسل هم گفتم یه جا بشینه و نقاشی کنه  هنوز ده دقیقه هم نگذشته بود که عسل اومد کنار میز من . من هم گفتم روی میز میشینی اونم گفت آره چند لحظه بعد عسل گفت منو بذار روی تاقچه ی پنجره کنار میز من هم قبول کردم تا رفتم پای تابلو که تمرینی رو توضیح بدم دیدم عسل از تاقچه رفت روی میز و دوباره رفت روی تاقچه و خلاصه هم کارای خطرناک و هم شیطنت کرد من هم که دلم برای دانش آموزان سوخت دست عسلو گرفتم از کلاس بیرونش کردم  عسل  هیچی نگفت و کنار در نشست و فقط گفت مامان درو نبند.
13 ارديبهشت 1390

تولد

عسلم کمتر از یک ماه دیگه تولدته اولش می خواستم تولدتو توی مهد بگیرم ولی خودت گفتی که هم توی مهد و هم توی خونه، لیست میهمانای مورد علاقتم  گفتی : خانم مقصودی با دانیال- خانم فتحی با لیلی - خانم دکتر اخوان ( دندانپزشک کودکان که توی بهمن و اسفند 89 هشت تا از دندوناتو پر کرد) - خانم داودپور با ملیکا - سیمین خانم با سهیل و از همه مهمتر خاله زینب و عمویت (قبلا بهش می گفتی عمویم) و دختر عروسکیشون : آرتمیس خاله من هم  تصمیم دارم تولدتو توی خونه بگیرم تا بیشتر بهت خوش بگذره عسل جون باورم نمیشه که داری پنج ساله میشی خداکنه سیصد ساله بشی البته خوشحال و سالم و به تمام آرزوهای خوبت برسی        &nb...
7 ارديبهشت 1390

قایق

عسل چهارشنبه ها کلاس زبان میره ، دیشب وقت خواب گفت: مامان میشه من فردا کشتی بشم؟ گفتم چرا کشتی؟ گفت خودتون هر وقت نمی خواین برید کلاس می گین میخوام قایق شم منم دوست دارم کشتی بشم  تازه متوجه شدم که او به جای غایب ، قایق میگه  
31 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عسل می باشد